(از وقتی دین را بد فهمیدیم دچار انحطاط شدیم یا از وقتی دچار انحطاط شدیم دین را بد فهمیدیم؟)
نویسنده: رئوف اصلاح جو / کارشناس علوم دینی
مَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ.
حــرف دل
ما به خود میبالیم که در برههای از زمان قرار گرفتهایم که بارزترین ویژگی آن تخصص است، و بشریّت امروز برای تخصص احترام قائل است، و هر انسان عاقلی از اظهار نظر در زمینهای که در آن تخصص ندارد پرهیز مینماید.
آیا ما دین را با ابعاد مختلفش به عنوان یک تخصص مینگریم؟
آیا این همه آراء و نظریات متفاوت و مختلف در حوزه دین که امروز به معضلی فکری و گاهاً اجتماعی در بین جوانان و قشر تحصیل کرده ما تبدیل شده است، ناشی از این نیست که هر کس با هر تخصصی در حوزه دین صاحب رأی و نظر است؟
آیا انسانی که در ریاضیات، فلسفه، فیزک، شیمی و.... تخصص دارد، ما با خیال راحت او را در میزگرد شورای پزشکی شرکت میدهیم و برای نظریاتی که خارج از حوزهی تخصصش میباشد احترام قائلیم؟ اگر چنان عملِ خارج از دائره عقل را انجام دادیم دیگران ما را به باد تمسخر نمیگیرند؟
پس چرا همه را در مسائل اعتقادی، فقهی و ... با هر تخصص صاحب نظر میدانیم؟!!
متأسفانه کسی هم انصاف را به خرج نمیدهد، و هر کس آمد در این حوزه رأی خود را اعلام کرد، کسی نمیپرسد، اصلاً آیا شما اهلیّت نظر دادن در این مسائل را دارید؟
به جای این سوال همه به تحلیل رأی او میپردازند.!!
شاید اگر دقّت کرده باشید، برای هر کس پیش آمده است، در مجلسی حضور داشتهاید، و مسئلهای اعتقادی یا فقهی مطرح شده، و همه در آن باب رأی و نظر خود را اعلام نمودهاند. مثل اینکه تمام اهل مجلس عالم به فقه، قواعد فقهی ، آیات و احادیث احکام و اصول الفقه هستند، سبحان الله، آیا این عمل خلاف شریعت خدا و عقل بشر نیست؟
با این مقدمّه می خواهم تأمّلی را در مقالهی جناب کاک امیر فیضی داشته باشم، که آن را به دفاع از سخنان محمد حسینی در ردّ بخشهائی از دو مقالهی امید صادقی و آقای سلیمی نوشتهاند.
دوست ارجمند ما متوجه باشند چند سطر اول را به صورت عموم چون حرف دل بیان نمودم.
شاید وجود افکارهای شاذ هم از رعایت نکردن حوزهی تخصص و پا را فراتر از حدّ خود دراز کردن باشد.
نویسنده محترم در نوشتار خود آورده است: هر چند در میان مسلمانان کتابهای زیادی در باب علم و قدر و منزلت آن در اسلام نوشته شده و هر از گاهی آیاتی از قرآن نیز به استدلال آورده میشود، اما در عمل نه به علم آموزی پرداختند و نه سدهای راه آن را برداشتند، حتی علمای علوم تجربی را به باد تمسخر میگرفتند.
نگارنده مقاله می نویسد: اندیشمندانی از غرب برای رشد عقلانیت جهد کردند و به تفحص در انواع علوم پرداختند. حتی در بدو امر برخی از آنها نیز علمای دینی و کشیشان آن سرزمین بودند. اما رفته رفته کلیسا و صاحب منصبان کلیسا، پیشرفت عقلی و علمی را برنتافتند و جای خود را در برابر انسان جدید تنگ تر دیدند، مخالفت کلیسائیان با علم، سرآغازی شد برای جدال میان این دو نیاز بشری یعنی: علم و دین.
ـ علم و دین
در منطق قرآن علم و دین دو مفهوم متضاد نیستند، اگر دین به قانونی گفته میشود که خداوند آنرا برای انسان از طریق انبیاء به بشریّت ارزانی داشتهاند، و در اولین آیهی قرآن خداوند در هدایت آسمانیش سخن از علم و امر به خواندن به میان میآورد، و منطق قرآن اینست (نَبّؤونی بعلمٍ).
ای کاش ما حساب عوام مردم از علمای راستین را جدا میکردیم، در کلام کدام عالم شرعی،[1] علوم تجربی به باد تمسخر گرفته شده است؟
ما علوم تجربی را، علم و کشفِ سنّت و قوانینی میدانیم که خداوند آنها را در این هستی حاکم نموده، با این تعریف علم و دین هر دو از جانب خداوند به بشریت ارزانی شدهاند، دیگر نباید چنان تصوری داشته باشیم که سرچشمه دین خدا است و منبع علم، بشر، انسان تنها کاشف سنن و قوانین حاکم بر هستی است، آن قوانین را خدا حاکم کرده است.
در حقیقت یکی از ارکان خلیفه بودن انسان در این کره خاکی کشف نمودن همان قوانین و بکار گیری آنها می باشد.
دوست و دشمن این را تصدیق مینمایند که روزی مسلمانان استارت علوم طبیعی را زدند، آنهم در زمانی که اروپا داشت قرون وسطی را تجربه میکرد، تاریخ نام دانشمندانی چون: رازی، ابن نفیس دمشقی، ابن سینا و..... را ثبت کرده، جالب این است، اگر کسانی در غرب زمین زمانی بر آن شدند که خود را با علم همسو کنند، اوّل با کلیسا به مخالفت برخواستند، امّا در میان مسلمانان کسانی به علم می پرداختند از همه کس بیشتر با مسجد مرتبط بودند.
نباید ما آیهی یأس را بر خود و امّت اسلامی بخوانیم، و تاریخ و گذشتهی خود را انکار کنیم، به جای پرداختن به چنین مسائلی علّت متوقف شدن کاروان علم را در برههای از زمان در بلاد اسلامی بررسی کنیم و علت آن را کشف نمائیم تا از آن درس عبرتی گرفته باشیم.
امروز هم کشورهایی در جهان اسلام در میدانهای علمی پیشرفتهای چشم گیری داشتهاند، و بسیاری از مغزهای متفکّر در دنیای غرب کسانی هستند، ـ که متأسفانه به خاطر سیاست غلط حکّام و نبودن فضای باز سیاسی وعدم اکرام و احترام دانشمندان ـ از مناطق مختلف اسلامی مهاجرت نمودهاند.
ای کاش همهی ما ـ اعم از حُکّام و شهروندان ـ در این راستا تلاش میکردیم تا زمینهی رشد بیشتر را در بلاد اسلامی فراهم کنیم.
ـ در مورد علم کلام آمده است:
یکی از جنبههای عقلانی دین، علم کلام بود که در دورهای از تاریخ مسلمانان مورد توجه قرار گرفت که متاسفانه آن هم با لعن و نفرین و تکفیر و تمسخر عالمان و فیلسوفانی که در این زمینه تفحص نمودند فلج شد.
ای کاش ما که حتی محور بحث علم کلام و ضرورت آن را هم نمی دانیم،ـ چون تخصص ما نیست ـ به دفاع از آن نمیپرداختیم.
در واقع، در زمانی، مسلمانان به عنوان ضرورتی به علم کلام پرداخته، و با این علم از معتقدات خود دفاع میکردند، علم کلام برای مسلمان هیچ گاه هدف نبوده، بلکه نگاه آنان به علم کلام نگاهی ابزاری بوده، تا مخالفان خود را اقناع نمایند، امروز دیگر مخالفین با آن کلام با مسلمانان رو برو نمیشوند، کلام امروز کلامی جدید است، نوک پیکان شبهاتی که امروزمتوجه افکار جامعه اسلامی میشود، مسائلی دیگر است، پس نمی طلبد امروز مسلمانان خود را مشغول آن کلام نمایند، البته ناگفته نماند اگر روزی مخالفین با آن کلام و ادبیات به میدان بیایند مسلمانا نیز با همان سلاح نیز به میدان خواهند آمد.
اگر در میان بزرگان دین افرادی یافت میشوند، و علم کلام را نقد کردهاند، به آن دلیل است که آنچنان فلسفه یونان را با آن آمیخته بودند، اگر در لابلا آن آیات و احادیثی به چشم نمی خُرد، هیچ کس نمی دانست این نوشتار در باب عقیدهی مسلمان میباشد، دستهای از متکلمین در فلسفه یونان این قدر غلو نموده بودند، فلسفه را به عنوان معیاری برای سنجش نصوص قطعی قرآن و سنت قرار دادند ، کلام خدا و پیامبر (ص) را چنان تأویل مینمودند تا با فلسفه مخالفتی نداشته باشد، به جای اینکه قرآن و سنّت را معیارِ قبول یا ردّ مسائل اعتقادی بدانند.
پس موضعگیری شفاف آن دسته از دانشمندان اسلامی را در برابر متکلّمین، مبارزه با عقلانیت تلقّی نمیکنیم.
در مقاله بحث کرامت بشر مطرح شده، و در برابر این سوال قرار میگیریم
اگر با دیدهی انصاف بنگریم، کرامت انسان و حرمت نوع بشر در میان غربیها بیشتر ارج نهاده میشود یا در ممالک اسلامی؟
اینکه انسان موجودی مکرم است، قضیهای است مسلّم ، امّا آیا این را غربیها بیشتر فهیدهاند و به آن عمل میکنند، یا شرقیها، جای تأمّل است.
نصفی از جامعهی بشری زن است، اگر به واقعیّت حاکم برغرب بنگریم، برای همه مشهود است، که غربیها و کسانی که همچون آنها به زن مینگرند، زن یعنی: موجودی برای اطفاء شهوت و طعمه ای برای غرق شدهگان در لذّت جنسی، آیا چنان تصوّری در مورد زنان یعنی اکرام بشریت؟
زن را به عنوان ابزاری برای تبلیغ کالاهای تجاری، اکرام زن است؟
برخورد غیر اخلاقی و غیر انسانی با زندانیانی چون گوانتانامو ابوقریب یعنی محترم شمردن بشریّت؟
در خبرها آمد: اوباما اعلام کرد نباید این جلادان و خائنان رابازخواست کرد.!!!
کشتار بی رحمانهی مسلمانان با سلاحهای غیر متعارف در غزّه، عراق و افغانستان را در برابر دیدهگان غرب را اکرام بشریت بنامیم؟
هیروشیما را که لکّهی ننکی است بر پیشانی غرب نمی توان از صفحات تاریخ و ذهن بشریّت پاک کرد.
بمبهای ریخته شده بر ملت مظلوم کرد نیز هدیهای از جانب سیاستمدارن و دلاّلان اسلحهی غرب مرای ملّت کرد بود.
این آیه را با دقّت بخوانید خود قضاوت کنید، آیا در تفّکر اسلامی بیشتر کرامت انسان مورد توجّه قرار گرفته است، یا درتفکّر غربی؟
مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً./مائده:32
هرکس انسانی را بدون ارتکاب قتل ، یا فساد در زمین بکشد ، چنان است که گوئی همه انسانها را کشته است ، و هرکس انسانی را از مرگ رهائی بخشد ، چنان است که گوئی همه مردم را زنده کرده است ؛ ( زیرا فرد نماینده جمع و عضوی از اعضاء جامعه است ).
فقه پوستهی دین
این اصطلاح و به کار بردن، آن بزرگترین ظلم به دین خدا است، فقه اسلامی داری مقاصدی است که روح شریعت اسلامی هستند، به کار بردن این اصطلاح را از زبان صوفیان و به اصطلاح عرفا می شنویم، که با این اصطلاح میخواهند فقه اسلامی را امری کوچک جلوه دهند و تا راه گریزی باشد برای فرار از احکامی که در فقه اسلامی آمده است، و فکر عوام را نیز با این روش از فقها دور مینمایند تا خود بازاری گرم داشته باشند.
اسلام را میتوانیم به تقسیمی به عقیده، احکام و اخلاق تقسیم نمائیم، نمی دانم اینها که میگویند: فقه و مقاصدش پوسته و قشر است، این باطنی که آنها ادّعا میکنند از کجای دین گرفتهاند، مثلاً می گویند: احکام نماز پوست است و ذکر و یاد خدا مغز آن است.
نمی دانم آیا آیهی : أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی. را که از مقاصد شرعی فقه اسلامی، در باب نماز است نمیبینند؟
اگر در تعبیر آنان احکام نماز قشر است و آنچه آنان مینامند مغز، آیا میشود مغز بدون پوسته را تصوّر کرد؟
میتوان ادّعا کرد افرادی که میگویند: فقه پوستهی دین است، اساساً فقه را بدون مقاصد شرعی فهمیدهاند.!!
ما برای فقه عصمت قائل نیستیم، مجتهد در بسیاری از مسائل به اقتضای زمان خود اجتهاد میکند، زمان، مکان، عرف، وسعت فکرمجتهد و وضعیت سیاسی اجتماعی، در اجتهاد و فتوا تأثیر گذار میباشند، لذا فقه به عنوان میراثی گرانبها، لازم و ضروری است اهل فن آن را بازبینی کنند.
این که به صورت مطلق بگوئیم مسلمانان تنها به فقه پرداختهاند و سایر جنبههای دین را رها کردهاند جائز نیست، برای اثبات این ادّعا وجود دانشمندانی چون رازی، ابن سینا، عمرخیّام، و بسیاری دیگر از دانشمندان اسلامی کافی است.
زمانی که مسلمانان حرکت علمی را در مسیر خود قرار دادند، غربیها در زیر ظلم کلیسا از هیچی خبر نداشتند، انکار این بدیّهیّات نهایت بی انصافی است.!!
در باب عبادت می خوانیم:
دینداران میتوانند به طرق دیگری نیز که حاصل تجربهها ی باطنی آنهاست با خدای خود به راز و نیاز بپردازند.
امام یوسف القرضاوی می نویسند: کسانی که در بارهی اسلام قضاوت مینمایند سه گروه بیش نیستند، گروهی دین را مانند تخته سنگی سفت و سختی می بینند که هیچ نوع انعطاف پذیری در آن دیده نمیشود، گروه دوم دین را خمیر مایهای نرم و شکل پذیر میدانند که بدون هیچ محدودیّتی، به هر اندازه و فرمی که بخواهند میتوانند در آورند، گروه سوم که از دام افراط و تفریط رهائی یافتهاند و تنها از یک زاویه به دین نگاه نمیکنند، و جانب اعتدال را که همان ویژگی امّت اسلامی است رعایت نموده، نه چون گروه اول دین را مادّهای سفت و غیر قابل انعطاف می بینند، و نه چون گروه دوم، دین را آن چنان منعطف که به هر قالبی که انسان در هر عصری بخواهد بتواند در آورد، بلکه ثوابت دین را غیر قابل تغییر و متغیّرات دین را قابل انعطاف ـ با حفظ و رعایت ثوابت دین ـ می نگرند.[2]
در مقاله دوست عزیز این قسمت را خواندم، و سکوت بر آن راجائز ندانستم: دینداران میتوانند به طرق دیگری نیز که حاصل تجربهها ی باطنی آنهاست با خدای خود به راز و نیاز بپردازند.
عبادات از ثوابت دین است، و هیچ گاه نمیتوان آن را تغییر داد، خداوند مسیحیان را سر زنشت میکند که در دین خدا بدعت گذاری نمودند، و با روشهای که خود میخواستند خدا را پرستش مینمودند، بدعت در دائره عبادات خروج از جادّهی صواب است، و یک نوع تشریع محسوب میشود که فرد خود را در جایگاه خدا قرار داده است.
رسول خدا (ص) کاملترین عبد، و نزدیک ترین عبد به خداوند است، او نزدیک ترین و سالمترین راه را برای راز و نیاز و پرستش خالق خود را از جانب خداوند دریافت نمودهاند، ما نمیتوانیم راهی دیگر را، جز همان راه و روش رسول الله (ص) برای عبادت تصور کنیم، دین خدا این اجازه را به ما نمیدهد.
در همان تجربهی عارفانهی باطنیون هزاران انحراف و خروج از دائره وحی را مشاده میکنیم،[3] پس با وجود این همه انحراف در فکر، و روشِ راز و نیاز باخدا، میتوان تجارب به اصطلاح اهل باطن را به عنوان راهی سالم به دیگران پیشنهاد دهیم.!!
این ادعّا را از زبان و قلم عالمان شرعی نمیتوان یافت، اگر صاحبان این اندیشه، علما را در پوست دین مانده، و به مغز نرسیده نپندارند.!!
نویسندهی مقاله در قسمتی دیگر مینویسد:
آثار زیانبار اعدامها، شلاقها و رجمهای در ملأ عام را باید از روان شناسان پرسید، هنوز آن کابوسها تن هر انسانی را به لرزه در میآورد. احکامی که نه تنها خاصیت بازدارندگی نداشتند و مایهی عبرت سایرین! نمیشدند که به لحاظ روانی معضلات اجتماعی دیگری را دامن میزدند.
چرا روانشناسان را در برابر این سوال قرار ندهیم؟ از روانشناسان میپرسیم: آثار زیانبار اسلحههای تولید شدهی کارخانههای غربی که روزانه هزاران انسان را به کام مرگ میکشانند، جنگ هایی که دلالان اسلحه بر میافروزند، وجود فرزندان بی سرپرست، بیوههای بی مأوی، کانال های مهوارهای که فساد را ترویج میدهند و.... را برای مردم بیان کنید؟
انسان باید در بین دو امر که هر دو دارای ضرر هستند، آن یکی را انتخاب کند، که دارای ضرر کمتری است.
ما از اینکه اعدام و شلاق زدن دارای ضرری نسبی میباشند، شکّی نداریم، امّا معتقدیم آنچه که باعث میشود تا شریعت خدا عقوبه تی را برای آن معییّن نماید، ضررش از اعدام و شلاق بیشتر است، نمی دانم آنچه را که خداوند علیم و حکیم میفرمایند و عقل سلیم هم آنرا میپذیرند بروا کنیم یا آنچه را منتقدین نصوص قطعی میگویند؟ بسیاری از تحصیل کردههای ما قطعیّات دین را به خاطر نظریات دیگران زیر سوال میبرند.!!
خداوند میفرماید: وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ./بقره:179
ای صاحبان خرد ! برای شما در قصاص ، حیات و زندگی است ( بنابر مصلحت و حکمتی که در آن ، و دقائق و نکاتی که در همه احکام است . این است که قانون قصاص را برای شما وضع کردیم تا از تجاوز و خونریزی بپرهیزید . ) باشد که تقوا پیشه کنید .
خداوند در آیه علت قصاص را بازدارندگی اعلام مینماید.
در جوامعی که احکام اسلامی جاری میشوند به مراتب آمار جرم و جنایت بسیار پایین است، این نشان دهندهی آن است که خداوند بلند مرتبه در بیان احکام صادق است.
آیا کابوس آمار جرم و جنایتِ تعدّی به مال و نوامیس نباید تن هر انسانی را به لرزه درآورد؟!!
این افراد همچون ویروسی سلامت جامعه را تهدید میکنند، آیا ویروسهای مخرّب را باید به حال خود رها کرد، و هیچ عکس العملی را در برابر آنها نداشت؟!!
بسیار میشنویم سخن مهربانانه را نسبت به افراد زانی و شارب خمر، برایشان دلسوزی میکنیم، چرا باید این بندهی خدا به چند شلاق تنبیه شود؟
امّا آیا نباید دلمان به حال کودکانی مظلوم و بیگناه بسوزد، که از راه غیر مشروع به دنیا میآیند، که یا باید او را در نطفه و در دوران جنینی به قتل رساند و یا باید انسانی بدون پدر ومادر در پرورشگاه دور از هر عاطفهی انسانی تحویل جامعه داده شود، کدام یک چهرهی مظلومانه تری دارند؟
یادآوری: تنها اعدام افرادی که ـ جان و مال شهروندان را تهدید میکنند ـ قطّاع الطریق هستند، برای عبرت دیگران در ملأ عام صورت میگیرد.
در بخشی دیگر میخوانیم:
- عدم اجرای حکم بریدن دست دزد در زمان خلیفهی دوم آیا مخالفت با قرآن و نص صریح آن تلقی میشود یا برداشت متناسب با زمان؟ چرا امروز باید از حکم قصاص، همان نوع برداشت را مخالفت با دین پنداشت؟
دوست عزیز ظلم بزرگی که به آن بزرگ مرد تاریخ شده، آنست که فقه عمر(رض) به عنوان میراثی گرانبها شناخته نشده، و فقها آن را به عنوان روشی برای استنباط احکام به کار نگرفتهاند. عمر ابن خطاب(رض) خوب میداند که برای اجرای احکام الهی باید اولاً زمینه را فراهم نمود، سپس در پی اجرای حکم بود. دست دزد را زمانی میتوان قطع کرد که زمینهی یک زندگی شرافتمندانه را برای آحاد جامعه فراهم کرده باشیم، از دیدگاه عمر ابن خطاب (رض) در عام المجاعه ـ سال گرسنگی ـ زمینهی اجرای حکم فراهم نبود، نه اینکه آن حضرت حکم خدا را تعطیل نمودهاند، جالب این است که هیچکدام از اصحاب رسول الله (ص) حضرت عمر را بر این فتوا سرزنش ننموده و در برابر او به مخالفت نپرداختهاند، از جانبی دیگرعواقب و آثار اجتماعی دزدی و قتل خیلی با هم فرق دارند، و این فرق بر انسان خردمند پوشیده نیست، و به هین خاطر است که فقها هیچ وقت قتل را که موجب قصاص میشود، به دزدی قیاس نکردهاند.
در بارهی ارث زنان آمده است
آیا برای زنانی که دوشادوش همسرانشان در ساختن زندگی بهتر کار میکنند باید از فقه پرسید که سهم آنها یک چهارم است یا یک هشتم؟
بحث ارث را تقریباً خداوند با جزئیاتش در قرآن بیان نموده، و از قطعیّات دین میباشد و هیچ گاه فقیهی نمی تواند در برابر آن اجتهاد نماید.
سهم زن در باب ارث مشّخص است، بله برای آن زنانی که دوشادوش همسرانشان در ساختن زندگی بهتر کار میکنند، باید از فقه پرسید که سهم آنها چقدراست؟
مسئلهی شما هم در قرآن بی جواب نمانده است، قرآن میفرماید: لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُواْ وَلِلنِّسَاء نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ./نساء:32
مردان نصیبی دارند از آنچه فراچنگ میآورند و زنان ( هم ) نصیبی دارند از آنچه به دست میآورند.
این مسئله را نباید با ارث با هم جمع کنیم، چون امروز زنان خارج از دائرهی منزل کار میکنند پس باید سهم بیشتری از ارث داشته باشند.
پس آنچه را که زنان به زحمت خود به دست میآورند، خود مالک آن میباشند، این بحث را نباید با بحث ارث خلط نمائیم.
نویسندهی مقاله در قسمتی دیگر در قالب سوالی وجود پیشوای معنوی را از سوی انسان غیر نبی را مطرح می کنند، و خضر و موسی را به عنوان مثال بیان مینمایند.
ماجرای خضر یا آن کسی که قرآن به او اشاره دارد ( عبدا من عبادنا ) و مسئولیت پیامبری برای وی قائل نیست، نمونهی بارزی از این پیشوای معنوی بودن است.
عبد صالحی که خداوند داستان او را در سوره کهف بیان میفرماید بسیاری به آن استدلال مینمایند تا اثبات کنند، میشود تصور کرد : مقام اولیاء بالاتر از مقام انبیاء است.
اولاً باید اثبات کرد که آن عبد صالح پیامبر نیست، سپس استدلال نمود مقام اولیاء بالاتر از مقام انبیاء است.
اعمالی که این عبد صالح انجام میدهد ـ همچنانکه از قصّه پیدا است ـ نمیشود بدون ارتباط با عالم غیب ـ از طریق وحی ـ تصور کرد.
امام فخر الدین رازی (رح) در تفسیر این آیات به چند دلیل نبوت این عبد صالح را اثبات می کند ومیفرماید:
خداوند در داستان چنین میفرماید: آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا./کهف:65
ما او را مشمول رحمت خود ساخته.
امام رازی این رحمت را با توجه به آیاتی دیگر به نبوت تفسیر میکند.
ـ أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ./زخرف:32
آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند ( و کلید رسالت را به هر کس که بخواهند میسپارند ؟ ) .
وَمَا کُنتَ تَرْجُو أَن یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ./قصص:86
تو این امید را نداشتی که کتاب ( بزرگ قرآن ) برای تو فرستاده شود ، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایجاب کرد.
ـ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی./کهف:82
من به دستور خود این کارها را نکردهام.
از آیه چنان برداشت میشود که به امر خداوند آن کارها را انجام داده است، چون خداوند به غیر انبیاء مستقیماً امر نمیکند.
امام رازی استدلالهای دیگری را هم در تفسیر این آیه میآورد، ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد، این دلیلها اگر ضعیف هم باشند، به صورت قطع و یقین نمیتوان گفت که آن عبد صالح پیامبر نبوده است.
عربها میگویند: ثبّت العرش ثم انقش
در مقاله آمده است:
از طرف دیگر آیا میتوان شخصیت معنوی پیامبر را در طول عمر او ثابت انگاشت؟ مسلما با عنایت به بشر بودن پیامبر، نمیتوان برای وی شخصیت معنوی ثابتی تصور کرد بلکه پیوسته شخصیت پیامبر نیز دچار قبض و بسط میشود.
به مفاد این آیه": اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ./انعام:124
خداوند بهتر میداند که ( چه کسی را برای پیامبری انتخاب و ) رسالت خویش را به چه کسی حوالت میدارد.
هر انسانی استعداد رسالت را ندارد، خداوند این استعداد را به صورت ویژه خود در کسانی که به پیامبری برگزیده شدهاند به ودیعت گذاشته است، به عقیده بنده، بجز این مجموعه هیچ انسان دیگری استعداد پیامبری را نداشته است.
رسالت قابل زیاد و کم شدن نیست، اگر شخصیّت رسول را از این جهت بنگریم، شخصیّت وی ثابت است.
امّا نزد اهل سنّت و جماعت ایمان مفهومی است قابلیت زیاد و کم شدن را دارد، با انجام دادن عمل صالحِ بیشتر، ایمان هم زیاد میشود، و با ترک نمودن آن یا مرتکب شدنِ معصیّت، ایمان هم ضعیف میشود، پیامبر هم از این قاعده مستثنی نیست.
امّا آنچه را در مقاله به عنوان اینکه پیامبر دچار خطا شدهاند، بنده معتقدم آنچه را در این باب به پیامبر نسبت میدهند، خطای به معنی معصیّت ـ وارد شدن به دائره گناه ـ عمداً یا غفلتاً نبوده، بلکه پیامبر در تمام این موارد خود را در مقام اجتهاد بشری دیدهاند، و در اجتهاد بشری احتمال صواب و خطا وجود دراد. و باید متوجّه باشیم که دائره اجتهاد غیر از دائره معصیّت است.
اگر از زاویهی تبلیغ و تشریع شخصیّت پیامبر را بنگریم، دارای شخصیّتی ثابت میباشند، به دلیل اینکه باید شخصیّت پیامبر را از این جهت خارج از شخصیّت بشری تصور کرد،( اینجاست که پیامبر به اتفاق علمای امّت معصوم میباشند)به دلیل اینکه عصمت از خصوصیات انسان نیست، اما آنچه که مربوط به انجام دادن عمل صالح است، امری است اختیاری و بشری.
در برخی توجیهات هنوز به دنبال این هستیم که مسایل دینی را با علوم تجربی اثبات نماییم. غافل از این که از مولفههای علم، ابطال پذیری آن است. اگر چیزی جوهرهی دین است و نه از عرضیات آن، چرا پس از ابطال یک نظریهی علمی برای توجیه فلان مسئله دینی به نظریهی علمی دیگری متوسل میشویم، با این دیدگاه مسائلی که ذاتی دین تلقی میشوند، نباید با تغییرات علمی و توجیه علمی آنها دچار دستخوش شوند.
در این قسمت با نگارندهی مقاله هم عیقده میباشم، نباید مسائل اعتقادی و احکام خداوندی را با نظریات علمی که احتمال دارد به اثبات نرسند، توجیه نمود.
امّا علم قابل ابطال نیست، ما اشتباهاً نظریات به اثبات نرسیده را علم مینامیم.
قبلاً اشاره نمودیم به اینکه حقایق علمی همان سُنن و قوانینی هستند که خداوند بر این هستی حاکم تموده است، و این با دینی که از جانب خداوند به انسان امر شده است هر دو از یک منبع میآیند، پس تطبق دادن وحی با حقایق علمی هیچ اشکالی ندارد، امّا نباید وحی را با نظریّات علمی که دست خوش تغییر میباشند تطبیق داد.
اصطلاحی که در مقاله با آن رو برو میشویم (عقل جمعی بشرامروزی) است
آیا اجماع تمام عقول در زمانی واحد امری ممکن است؟
یا مراد از آن، اجماع عقل گروهی خاص است؟
اگر فرض اوّل باشد، امری است غیر ممکن، وفرض دوم هم نمی توان بردیگران حجّت دانست.
از بدیهیات است، انسان در زمینهی علوم طبیعی ـ که جولانگاه عقل است ـ بعد از طی نمودن مراحلی به اتفاق نظر می رسد، امّا هیچ گاه در زمینهی عقیده ، ارزشهای اخلاق، حقوق و بایدها و نبایدها به اجماع نرسیده و نخواهد رسید.
ای کاش دوستانی که افکار جامعه را با این اصطلاحات مسموم میکنند، قبلاً تعریفی جامع و مانع از آنها را ارائه میدادند، بعد به بحثهایی که بر آنها مترتب می شد میپرداختند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] ناگفته نماند ملّا نما ها را در منطقه کردستان و سایر مناطق نمیتوان عالم شرعی به حساب آورد، ما هر چه میکشیم از این ملّا نما ها است.
[2] الخصائص العامه
[3] این نوشتار ظرفیت بیان نمودن آن انحرافات و خروج از جادّهی شریعت اهل باطن را ندارد.
نظرات
دهستت خۆش بێ مامۆستا رهئووف گیان چاکت وڵامی کاک ئهمیرو مامۆستاکهی داوهتهوه.<br /> پێنووست پڕ بڕشت تر بێو تهمهنت درێژ.......